از میان تعاریف گوناگون و گاه ابهامآمیز از اندیشه سیاسی، فلسفه سیاسی و دیگر گونههای تفکر سیاسی، میتوان به فهمی که لئو اشتراوس آن را برای ما بازمینمایاند، اشاره کرد.
لئو اشتراوس (1973- 1899) از جمله مهمترین فیلسوفان سیاسی سده بیستم است که فلسفه سیاسی او از جامعیت خاصی برخوردار بوده و دورههای تاریخی کلاسیک، میانه و مدرن را در بر گرفته است. آرا و اندیشههای این شرق شناس، در باب مفاهیم اساسی سیاسی، بهویژه فلسفه سیاسی، همواره برای علاقهمندان به مفاهیم سیاسی، جذاب و خواندنی بوده است. وی در رساله خود با نام «فلسفه سیاسی چیست؟» به انواع مفاهیم بنیادین سیاسی اشاره میکند و آنها را چنین برمیشمارد: فلسفه سیاسی، اندیشه سیاسی، نظریه سیاسی، کلام سیاسی و علوم سیاسی.در این نوشتار، قصد داریم تا به بررسی انواع مفاهیم سیاسی از دیدگاه لئو اشتراوس بپردازیم که البته، میتواند کلید فهم سایر تعاریف متفکرین سیاسی از این مفاهیم اساسی عالم سیاست تلقی شود و از همه مهمتر اینکه در آشفتگی و بحران معنایی این مفاهیم در ایران معاصر نیز قطعاً سودمند خواهد بود.
اندیشه سیاسی، تاریخی طولانی دارد و پیشینه آن به پیشینه تاریخ بشر میرسد؛ یعنی از بدو حیات آدمی با وی همراه بوده است و انسان همواره دغدغه اندیشه و تفکر راجع به موضوعات و مسائل مرتبط با خود را داشته است.
اصولاً میتوان اندیشههایی را که با پرسش از ماهیت پدیدههایی چون اقتدار سیاسی، سامان سیاسی، نهادهای سیاسی و دولت، سروکار دارد اندیشه سیاسی خواند ( کمال پولادی، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب، ص 2). همچنین اندیشه سیاسی ممکن است دفاع از یک عقیده جزمی و یا دفاع از یک ایمان و اعتقاد دینی باشد و یا اینکه در یک اسطوره متبلور شود.
ریمون آرون نیز در تعریف اندیشه سیاسی میگوید: اندیشه سیاسی، عبارت است از کوشش برای تعیین اهدافی که به اندازه معقولی احتمال تحقق دارد و همچنین مشخص کردن ابزارهایی که در حد معقولی میتوان انتظار داشت که موجب دستیابی به آن اهداف شود.
لئو اشتراوس، تأمل یا ارائه تفسیر درباره آرای سیاسی را اندیشه سیاسی میداند. اشتراوس، با بیان اینکه اندیشه سیاسی به هرگونه تأمل در باب مسائل اساسی سیاسی گفته میشود، بیان میکند که اندیشه سیاسی، لزوماً بهدنبال آن نیست که با بهرهگیری از روشهای خاص به معرفت درست برسد و معرفت حقیقی درباره سیاست را جانشین گمان سیاسی کند؛ دقیقاً برخلاف فلسفه سیاسی که داعیه حرکت از گمان سیاسی به سوی معرفت درست را دارد.
فلسفه سیاسی
فلسفه سیاسی- که در یونان باستان با جست و جوی بهترین نظام سیاسی و شیوه حکومت، آغاز شد- شاخهای از فلسفه بهشمار میرود و همچون فلسفه در پی معرفت نسبت به انسان، طبیعت، حیات انسانی و جهان است.
مفهوم فلسفه سیاسی از دیدگاه اشتراوس، کوششی برای نشاندن معرفت به ماهیت امور سیاسی به جای گمان درباره آنهاست (همان، ص 4). این ویژگی فلسفه سیاسی، منتج از همراهی و همگامی ذات تفکر فلسفی با آن است؛ چرا که فلسفه همواره ملازم با فقدان معرفت و آگاهی است.
اشتراوس از منظری نوافلاطونی، در احیای فلسفه سیاسی، تلاش کرده است. وی مشخصاً از منظر فلسفه به فلسفه سیاسی مینگرد. او فلسفه را اندیشیدنی میداند که به ریشهها میپردازد و فراگیر است. اشتراوس، فلسفه سیاسی را فلسفیدن در باب آنچه به حیات سیاسی، یا همان علت غایی کنش سیاسی مربوط است، میداند (همان).
اشتراوس، قائل به این است که فلسفه سیاسی دو مرحله تاریخی را تجربه کرده است: کلاسیک و مدرن. فلسفه کلاسیک با امور نیک و عادلانه، در مقولات خوبی و عدالت سروکار دارد. چنین مقولاتی معطوف به زندگی بخردانه، یعنی والاترین موضوع فلسفه سیاسی کلاسیک هستند؛ درحالی که چنین جهتگیریای در فلسفه سیاسی جدید، جایگاهی ندارد. از نظر اشتراوس، در فلسفه سیاسی مدرن ارتباط میان سیاست با قانون طبیعی از هم گسست.
از آنجا که فلسفه سیاسی، تلاشی برای جایگزینی معرفت به جای گمان است، بنابراین همواره این امکان برای فیلسوف وجود دارد که با نگاهی انتقادی و نقادانه به گذشته بازگشته و به دستاوردهای خود بنگرد و به عبارتی، بازاندیشی کند، چرا که همواره ناآگاهی فیلسوف بر آگاهی وی پیشی میگیرد و در نتیجه میتوان گفت که فلسفه سیاسی، کوششی آگاهانه و انتقادی برای دریافت امور سیاسی است.
کلایمر رودی در تعریف فلسفه سیاسی میگوید: هر عمل سیاسی، مستلزم ارزشهای سیاسی اساسی است؛ در نتیجه بدیهی است که اندیشمندان سیاسی از افلاطون تاکنون، به ارزشهایی که مبنای جامعه خوب و عادلانه هستند، بیندیشند. فلسفه سیاسی از جامعه خوب، عدالت و مسائلی از این قبیل بحث میکند. علوم سیاسی، زیر رشتههای مختلفی دارد و فلسفه سیاسی یکی از زیررشتههای کمتر علمی آن است و با استلزامات هنجاری و رفتاری نظام سیاسی ( راهی که دولت و جامعه «باید» سازمان داده شوند و شهروند «باید» رفتار کند) و همچنین ارزشهای اولیه بشری در ارتباط است. اندیشهورزان جدید سیاست هر چند میخواهند علوم سیاسی را تا حد ممکن علمیتر کنند، اما این مسئله به معنای کم شدن ارزش فلسفه سیاسی نیست.
همچنین میتوان فلسفه سیاسی را به منزله پویشی روشمند و پیگیرانه برای رسیدن به معرفت سیاسی یا حل معماهای سیاسی دانست که با عزیمت از مبادی وجودشناسی،
روش شناسی و کیهان شناسی، حاصل میشود. بنابراین میتوان فلسفه سیاسی را به منزله کوششی نظام مند و دارای قاعده برای فهم ماهیت امور سیاسی دانست که بزرگترین فیلسوفان سیاسی در طول تاریخ اندیشه همواره کوشیدهاند تا به آن دست یابند.
فلسفه سیاسی اغلب به شیوهای انتزاعی با غایات حکومت و ابزارهای مناسب دستیابی به آنها و همچنین نیل به بهترین شکل حکومت سروکار دارد. موضوعات اصلی فلسفه سیاسی را مباحثی همچون چگونگی احراز استوارکردن زندگی سیاسی بر اصول اخلاقی، دلیل و ضرورت وجود حکومت، دلایل اطاعت اتباع از قدرت و...شکل میدهد (حسین بشیریه، تاریخ اندیشههای سیاسی در قرن بیستم، ص 17).
رابطه اندیشه سیاسی و فلسفه سیاسی
اندیشه سیاسی، به معنای جدیدش بیشتر با فلسفه سیاسی نزدیکی و قرابت دارد تا با گفتمانهای سیاسی دیگری همچون نظریه یا تئوری به معنای جدید آن. بنابراین میتوان اندیشه سیاسی سده بیستم را دنباله فلسفه سیاسی قدیم دانست؛ چرا که هر دو به مطالعه در باب مسائل سیاسی همچون سرشت و سرچشمه دولت، مبانی مشروعیت، عدالت و آزادی، قانون، انواع نظامهای موجود و مطلوب سیاسی و جایگاه مردم در امور سیاسی میپردازند. اما تفاوت مهمی که میان این دو وجود دارد این است که اندیشه سیاسی، خصلتی عمل گرایانهتر دارد و علایق انتزاعیتر فلسفه سیاسی ازجمله بحث از دلایل و ضرورت مبانیتکوین حکومت را کنار گذاشته است؛ چنان که فلسفه سیاسی، مطالعات خود را با رجوع به مبادی وجودشناسی و هستیشناسی و بهگونهای روشمند انجام میدهد؛ بر خلاف اندیشه سیاسی.
نکته دیگری که در اینجا نباید مغفول بماند این است که فلسفه سیاسی، جزئی از اندیشه سیاسی بوده و اندیشه سیاسی، حوزهای کلیتر را شامل میشود. بدین صورت که هر بحثی در فلسفه سیاسی بخشی از اندیشه سیاسی است، اما برعکس آن صحیح نیست؛ یعنی هر اندیشه سیاسی را نمیتوان فلسفه سیاسی دانست. بنابراین رابطه میان این دو عموم و خصوص مطلق است. همچنین لازم به ذکر است ،اندیشه سیاسی از بدو تاریخ حیات بشر با وی همراه بوده، اما فلسفه سیاسی از یونان باستان و تقریباً با سقراط آغاز شده است.
روش راهبردی سیاسی
لئو اشتراوس در باب نظریه سیاسی میگوید: نظریه سیاسی، روشی راهبردی در امر سیاست است که با اندیشه و تفکری همه جانبه در این باب، قادر به ارائه سیاستی فراگیر خواهد بود. در نظریه سیاسی، اینجا و اکنون از الزامات ذاتی هر نظریه است.
در واقع میتوان هدف بنیادین نظریه را توضیح، فهم و تفسیر واقعیت دانست و حتی میتوان اذعان کرد که اصلاً فهم واقعیت بدون نظریه امکان پذیر نیست.
رابطه نظریه سیاسی و اندیشه سیاسی
اگر بخواهیم در باب تفاوت میان اندیشه سیاسی و نظریه سیاسی، سخن بگوییم باید گفت که نظریهپردازی در سده بیستم به تبعیت از توسعه علوم دیگر بهوجود آمده است. در این نوع نظریه پردازی نیز روشهای اثباتی علوم به کار برده میشود. نظریه پردازی اثباتی و فارغ از گرایشهای آشکار ایدئولوژیک و فلسفی و خالی از عنصر تجویز و عمل و معطوف به تحلیل و تبیین محض، طبعاً اندیشه سیاسی به شمار نمیرود.
اندیشه سیاسی، گرچه ممکن است تا اندازهای توصیفی و یا تبیینی باشد، اما اصولاً هنجاری است؛ یعنی با چگونگی سامان دادن به زندگی سیاسی بر حسب اصول نظری یا اخلاقی ویژهای سروکار دارد. اندیشه سیاسی، اخلاقاً نگران وضعیت بشری است؛ در حالی که نظریه پرداز سیاسی، ظاهراً بر نسبیت ارزشی تأکید میکند؛ گرچه ممکن است دردشناس باشد، اما درمانگر نیست. نظریه سیاسی، اغلب در حیطه جامعهشناسی سیاسی قرار میگیرد. خلاصه اینکه اندیشه سیاسی، برخلاف نظریه سیاسی بهدنبال قانونمندی پدیدهها و یا محدود به قواعد اثباتی علم نیست؛ هر چند محدود به قواعد منطق است. البته باید گفت که اندیشه سیاسی، لزوماً با دستاوردهای نظریه و دانش سیاسی، متعارض نیست. همچنین اندیشههای سیاسی، برخلاف اغلب نظریهها، کلیت را موضوع بررسی خود قرار میدهد نه اجزاء را و تلاش میکند تا پدیدههای پراکنده را چنان بازنمایی کند که گویی ضرورتاً میان آنها رابطهای اندام وار وجود دارد.
ایدئولوژی
ایدئولوژی سیاسی، تفکری آرمانگراست که به پیدایش تعهد و اطاعت در پیروان میانجامد؛ نیز دارای کار ویژههای تبلیغاتی است و از اصول فکری اولیهای بر میخیزد و میبایست بهعنوان مجموع حقایق مطلق و دگرگونی ناپذیر پذیرفته شود. اما اندیشه سیاسی، گرچه در مواردی ایدئولوژیک است، اما معطوف به شناخت نیز هست. ایدئولوژی سیاسی بهدنبال ایمان و اعتقاد است، در حالی که اندیشه سیاسی، خواهان ایقان و تقاعد است؛ در نتیجه، ایدئولوژیهای سیاسی با مذهب، قرابت بیشتری دارند تا با فلسفه یا نظریه سیاسی و بنابراین میکوشند تا بهمنظور جلب پیروان، پیچیدگیهای واقعیت را انکار کرده و راه حل مشکلات را ساده، جلوه دهند.
رابطه فلسفه سیاسی و ایدئولوژی سیاسی
اما در باب رابطه فلسفه سیاسی و ایدئولوژی سیاسی باید گفت که فلسفه سیاسی، برخلاف ایدئولوژی، تلاش چندانی برای جستن روشها و عملی کردن آنها نمیکند. در عین حال، فلسفه سیاسی بر خلاف ایدئولوژیها جزئی نیست، بلکه همواره میکوشد بر گمانها چیره شود.
کلام سیاسی
«کلام سیاسی» از حوزههای مطالعاتی اندیشه سیاسی اسلام به شمار میآید که درصدد بررسی، تبیین و دفاع از آموزههای سیاسی دینی است. واژگان «علم کلام» و به تبع آن «کلام سیاسی»، اصطلاحاتی اسلامی هستند و به تفکر اسلامی تعلق دارند و از این حیث، اصطلاحاتی خاص هستند، اما میتوان آنها را با واژگان لاتین «theology» و «political theology» مقایسه کرد.
کلام سیاسی، شاخهای از علم کلام است و بدین جهت ویژگیهای علم کلام را نیز میبایست در آن جست وجو کرد. در بررسی چیستی کلام سیاسی، توجه به تعاریف و ویژگیهای کلی علم کلام ضروری است.
با وجود تعاریف گوناگون از علم کلام، تاکنون تعریف منسجمی از کلام سیاسی ارائه نشده است اما میتوان براساس تعریف برگزیده علم کلام، کلام سیاسی را نیز چنین تعریف کرد: «کلام سیاسی، شاخهای از علم کلام است که به تبیین و توضیح آموزههای ایمانی و دیدگاههای دینی در باب مسائل سیاسی پرداخته و از آنها در قبال دیدگاهها و آموزههای رقیب دفاع میکند» (بهروز لک، روش شناسی کلام سیاسی).
لئو اشتراوس در رابطه با کلام سیاسی، قائل به این است که این مفهوم بر گرفته از تعالیم سیاسیای است که از وحی الهی ناشی میشود. در حقیقت وی با توجه به مسئله وحی و خاستگاه بودن آن برای تعالیم سیاسی، این عنوان را برمیگزیند تا جلوهای وحیانی به آن تعالیم سیاسی بدهد.
علوم سیاسی
«علوم سیاسی»، اصطلاحی است که با اوج گرفتن مکتب اثبات گرایی، رواج بیشتری پیدا کرد، در حالی که تا قبل از آن، واژه «سیاست»، کاربرد بیشتری داشت. تأکید بر «علم» بودن سیاست و همچنین سرایت دادن روشهای علوم تجربی به علوم اجتماعی، نوع نگاه به این مجموعه علوم را تغییر داد.
این رشته دارای یک دانش سازمان یافته است و از پیروان خود، خواهان نوعی نظم روشنفکرانه در مناظره است. از همه بالاتر، علوم سیاسی، ادعای خود را بر این اساس استوار میسازد که همه دانشها عمومی هستند و در معرض چالش قرار دارند. علوم سیاسی از پیروان خود میخواهد که به ارائه بحثها و استدلالات و مدارکی بپردازند که دیگران را قانع سازد. علوم سیاسی، خواهان انسجام منطقی است. همچنین علوم سیاسی خواهان نوعی تعهد نسبت به ارزیابی کفایت مدارکی است که برای پشتیبانی از یک قضیه جمعآوری شدهاند. اما اشتراوس درباره علوم سیاسی میگوید که این رشته از ابداعات دانشگاهی دوران جدید به حساب میآید. همچنین علوم سیاسی دارای حوزههای وسیعی از مسائل سیاسی است